۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

اولین فصل پاییز زندگیت، نازنینم



شیرین تر از عسل

خیلی وقته که نشده از شیرین کاریات مطلب بنویسم :
از دراز نشست رفتنات،با صدا خندیدنات، صدا در آوردنات، اوه گفتنت


 

 
!!! ای کاش شیر رو هم مثل دستات اینجوری با ولع می خوردی




.

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

برای اینکه یادمون نره اینجا می نویسم که ناز دخترم برای اولین بار هفته پیش موقعی که به پشت خوابیده بود ، برگشت و دمر شد. از اون به بعد مادر جونش همش نگرانه که نکنه برگرده رو دستش و برای دستش مشکلی پیش بیاد.
خیلی موقع ها دستهاشو می خوره. قربونش برم هر دو تا دستشو با هم همچین با حرص و ولع می خوره که  نگو. عادت کرده برای اینکه دستش رو بخوره به سمت چپ می چرخه و تو این حول و ولاست که می چرخه و دمر می شه.
اینم چند تا عکس خیلی خوشگل که هفته پیش  گرفته شده



قربونش برم خیلی خوش عکسه. تو عکسها هم همچین چاق و چله می افته که می ترسم چش بخوره عزیزم. اینم یه عکس از کمی دورتر

.