۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

دوباره اومدم


سلام، سلام. من دوباره اومدم با دو ماه تأخیر  با کلی خبر های جدید وشیطنتهایی که همه رو عاصی کردم !
تازشم الان هشت ماهه شدم میتونم بدون کمک بشینم ، یه دونه دندون در آوردم (هه هه راستی اون جریان دندونم سه ماه پیش سرکاری بود. همه رو سر کار گذاشته بودم). به سرعت برق و باد سینه خیز می رم، میتونم بگم بابا (بابام هم دلش ضعف میره!)،


و اینکه بلدم کردی هم برقصم !(کلیپشو بعدا براتون میذارم).
یه خبر دیگه اینکه، دو ماهه مامان و بابا منو ساعت 6 صبح از خواب ناز بیدار می کنند و می برند میذارند خونه مامان جون اینا بعدشم می رن سر کار. نمیدونم چرا منو با خودشون نمی برن سر کار. منم می تونم کار کنم . اون موقع ها که با مامانم دوتایی می رفتیم سر کار یاد گرفتم! ولی خودمونیم، خونه مامان جون اینا بهترها چون اونجا باهام بیشتر بازی می کنند بخصوص دایی محسن.
سلام بر حسین و کودک شش ماهه اش
نخولید منو نخولید منو، من هندونه نیستما!
اینجوری می خندونند. من که ترسیدم ولی آریا نترسید آخه اون دو سال از من بزرگتره فکر کنم براش این حرکتا عادی شده باشه
مامان! این تلفن ماشین منم که آنتن نمیده که!