۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

نوروز 89 مبارک



باز اومده بهار شاد و خندون
با سوسن و با سنبل و با ریحون
باز عمو نوروز برامون آورده
سبزه و گل بجای برف و بارون
چلچله از سفر رسیده خوشحال
نگاه کنید لونه زده تو ایوون
غنچه گل به روی ما می خنده
مرغ چمن پر می زنه می خونه



باران عسلم، دختر گلم، عید شما مبارک

با شروع سال نو دخملم ده ماهه شده، حسابی آتیش می سوزونه، دیگه غیر قابل کنترل شده، از شروع نه ماهگی به سرعت چهار دست و پا میره، خیلی لج باز شده، بخصوص موقع غذا خوردن. غذا خوردنش این روزها حسابی برامون نگران کننده شده، البته فکر کنم بخاطر درآوردن دندونهای جدید باشه که خیلی بی قرار شده.
بعد از بابا گفتن "آب به" گفتن رو یادگرفته و هرجا لیوان می بینه "آب به" می خواد. ناگفته نمونه هر از گاهی "ماما" و "به به"هم میگه.

حالا چند تا عکس یادگاری:





مهمونای جدید باران: پارسا و پانیذ، وروجکهای خاله زهرا که 7 ماه ونیم از باران کوچیکترند.




پنجمین روز عید به زیارت حضرت معصومه رفته بودیم.


باران به سیزده بدر می رود

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

دوباره اومدم


سلام، سلام. من دوباره اومدم با دو ماه تأخیر  با کلی خبر های جدید وشیطنتهایی که همه رو عاصی کردم !
تازشم الان هشت ماهه شدم میتونم بدون کمک بشینم ، یه دونه دندون در آوردم (هه هه راستی اون جریان دندونم سه ماه پیش سرکاری بود. همه رو سر کار گذاشته بودم). به سرعت برق و باد سینه خیز می رم، میتونم بگم بابا (بابام هم دلش ضعف میره!)،


و اینکه بلدم کردی هم برقصم !(کلیپشو بعدا براتون میذارم).
یه خبر دیگه اینکه، دو ماهه مامان و بابا منو ساعت 6 صبح از خواب ناز بیدار می کنند و می برند میذارند خونه مامان جون اینا بعدشم می رن سر کار. نمیدونم چرا منو با خودشون نمی برن سر کار. منم می تونم کار کنم . اون موقع ها که با مامانم دوتایی می رفتیم سر کار یاد گرفتم! ولی خودمونیم، خونه مامان جون اینا بهترها چون اونجا باهام بیشتر بازی می کنند بخصوص دایی محسن.
سلام بر حسین و کودک شش ماهه اش
نخولید منو نخولید منو، من هندونه نیستما!
اینجوری می خندونند. من که ترسیدم ولی آریا نترسید آخه اون دو سال از من بزرگتره فکر کنم براش این حرکتا عادی شده باشه
مامان! این تلفن ماشین منم که آنتن نمیده که!

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

خاطرات باران شش ماهه

مدتی بود که تنبلی کردم، مطلبی از خاطرات پنجمین ماه زندگیت و شیرین کارهایی که می کنی ننوشتم.
شیرینکاریهای های جدید باران:

1- حرکت با روروئک
 2- نشستن بدون کمک
3- چند لحظه ایستادن با تکیه به مبل، بدون کمک5- خنده های شیرین و با صدا
6- غلط زدن سریع و پشت سر هم
7- آواز خوندن و صدا درآوردن و البته جییییییییییییییییییغ
8- بوووووووه کردن موقع غذا خوردن

از سه هفته پیش شروع به غذا خوردن کردی دخملکم، البته فقط حریره بادوم و فرنی

عکسهای یادگاری این دوره


 دختر گلم اینم یه عکس از روزی که مامان جون برات آش دندونی پخته بود.


عزیزم عیدت مبارک
روز عید غدیر روز جشن سیسمونی نی نی های خاله زهرا بود همون وروجکهایی که قراره هم بازی شما باشن.


به به چه تاب قشنگی بابایی برات از دبی آورده


رفته بودیم خونه عمو محمد از شما عکس یادگاری  گرفتن




متفکر کوچک





4- خوردن شصت پا

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

وای خدای من دخترم دندون درآورده  ، مبارکه
دیشب وقتی میخندیدی متوجه دو تا سفیدک رو لثه هات شدیم بعد از کلی کلنجار رفتن که شما اجازه بدی ببینیم چیه دیدم دندددددونه!!!!
البته برای دندون درآوردن فکر میکنم یه کم زود باشه . حالا باید به فکر جشن دندون درآوردنت باشم.


عجب وروجکی شدی. قایم موشک بازی می کنی.
سلام سلام ستاره         همچین دختری کی داره ....



۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

شروع پنج ماهگی

دختر گلم، به سلامتی چهار ماهگیتم تموم شد و وارد پنجمین ماه زندگیت شدی. واکسن چهارماهگی رو هم که چهارشنبه زدی. البته ایندفعه یکم اذیت شدی ، 
از فردا هم که مامانی باید برگرده شرکت، مرخصیش تموم شده. شما باید پیش مامان جون بمونی تا وقتی من برگردم.البته سخته که تنهات بزارم. خیلی نگرانت می شم. فعلا باید یه مدت اینجوری بگذرونیم تا یه فکری کنم.
بابا سعید هم که از فردا برای یک هفته میره مسافرت. ببینیم چی برات میاره ؟!




۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

اولین سفر باران جونم

. چه سفر قشنگی رفتیم عزیزم. اولین سفرت بود اونم با هواپیما به مشهد.
دوشنبه 13 مهر تا جمعه 17 مهر 1388.

موقع رفتن- تو هواپیما


صحن مسجد گوهرشاد



 رستوران هتل - تازه از خواب بیدار شده - با موهای ژولیده


آرامگاه و موزه نادر شاه افشار


آرامگاه و موزه نادرشاه افشار






اینم از اون عکسهای فراموش نشدنی - تو ماشین بعد از برگشتن از الماس شرق



موقع برگشت از سفر